نریزد اگر آب لطف از جمالش


بسوزد دو عالم ز برق جلالش

مه نو به ناخن زمین می خراشد


ز شرم دوابروی همچون هلالش

کشیده است سر در گریبان سوزن


دم عیسی از شرم لطف مقالش

ز معموره لامکان گرد خیزد


چو درخانه رم نشیند غزالش

سپندی که ازآتش او گریزد


به صد چشم، مجمر بگرید به حالش